من خجالتی ۴
دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۳۵ ب.ظ
دختر پرروئه اومد گفت من حلش میکنم نگران نباش. گفتم ولش کن دیگه نظرم عوض شده. گفت ادم که انقدر زود جا نمیزنه. انگار دیوونه شده باشم از دست دختر مورد علاقه ام. به دختر پرروئه گفتم چرا باید به کسی که انقدر خودخواهه فکر کنم؟ خلاصه شروع کردیم حرف زدن. چند روز مدام حرف میزدیم و چت میکردیم و به قول خودش به من مشاوره میداد. انقدر باهام راحت و صمیمی بود که فکر کردم از من خوشش اومده.
یه روزی بهش پیشنهاد دادم. نه پیشنهاد دوستی؛ پیشنهاد ازدواج!
اونم رفت گذاشت کف دست اون دختر مورد علاقه ام که فلانی ازم خواستگاری کرده. اونم بهم گفت خیلی بی وجدانی که منو میخوای و میری از یکی دیگه خواستگاری میکنی. گفتم تو که جوابت منفی بود! گفت هیچی نگو!
آخرش هم نفهمیدم چی شد!